جدول جو
جدول جو

معنی بزرگ پا - جستجوی لغت در جدول جو

بزرگ پا
(بُ زُ)
دارندۀ پای بزرگ.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزرگ تن
تصویر بزرگ تن
آنکه تن بزرگ دارد، بزرگ جثه، عظیم الجثه، تناور، فربه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ)
آنکه پای بزرگ دارد. (یادداشت بخط دهخدا) :
گنگی بلندبینی، گنگی بزرگ پای
محکم سطبرساقی، زین گردساعدی.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
ران کلان. دارای ران ستبر
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
آنکه رای بزرگ دارد. بلنداندیشه. کسی که رای و اندیشۀ قوی دارد:
کآن تخت نشین که اوج سای است
خرد است ولی بزرگ رای است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
سالخورده. مسن. معمر. بزادبرآمده. (آنندراج). مسن و کلانسال. (ناظم الاطباء). مقابل خردسال. سالمند. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ سَ پَ)
جمل عیثوم، شتر بزرگ سپل. (یادداشت دهخدا از منتهی الارب). و رجوع به سپل شود، مقابل خردی. مقابل صغر. عظم. کبر. بزادبرآمدگی. (یادداشت بخط دهخدا). کلانی. (ناظم الاطباء) :
بخردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.
(بوستان).
هرکه در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست.
(گلستان).
چو بر سر نشست از بزرگی غبار
دگر چشم عیش جوانی مدار.
سعدی.
ز لوح روی کودک بر توان خواند
که بد یا نیک باشد در بزرگی.
سعدی.
، اندازه. (مهذب الاسماء) ، ید. (یادداشت بخطدهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ عَ)
بزرگ دهش. بسیاربخشش:
صفتش مهتر گشاده کف است
لقبش خواجۀ بزرگ عطا.
فرخی.
ای ستوده خوی ستوده سخن
ای بلنداختر بزرگ عطا.
فرخی.
خدایگان جهان خسرو بزرگ عطا
روا نداشت یکی بنده بی عطا دیدن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
مشهور. نام آور. با نام و آوازۀ بلند:
بنام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی
چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال.
صانع فضولی (از لغت فرس اسدی).
میر بزرگ سایه و میر بزرگ نام
میر بلندهمت و میر بلندرای.
فرخی.
میر بزرگ نامی گرد گران سلیحی
شیر ملک شکاری شاه جهان گشایی.
فرخی.
دو هفته با جملۀ حشم مهمان بنده آید بدین جهت بنده بزرگ نام گردد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
نام یکی از خاقانها و سلاطین تورانی ماوراءالنهر و خوارزم و دشت قپچاق. رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 118 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزرگ عطا
تصویر بزرگ عطا
بسیار بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگ تن
تصویر بزرگ تن
آنکه تن وی بزرگ باشد جسیم عظیم الجثه بزرگ جثه، سمین فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگ سال
تصویر بزرگ سال
سالمند، مسن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
أكبرٍّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
Larger
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
plus grand
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
większy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
kubwa zaidi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
больше
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
größer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
بڑا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
আরও বড়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
더 큰
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
daha büyük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
更大的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
より大きい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
גדול יותר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
बड़ा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
lebih besar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
більший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
groter
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
más grande
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
più grande
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
maior
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بزرگ تر
تصویر بزرگ تر
ใหญ่กว่า
دیکشنری فارسی به تایلندی